دوست داشتن کسی که دوست داشتنش به صلاح نیست در یک آپارتمان هفتادمتری و برآورده نساختن آرزویی که می توان برآورده کرد حتا دوازده سال بعد! و آنگاه سقوط از پله های غرور آن هم با تبار شاهزادگی. اذهانی که گرفتار نفیس ترین پوسته کتابی مقدس است و بیگانه با حکمت های آن و درپی آن برادری به هر قیمتی، حتا به قیمت گمراه سازی خویش، در این میان شاید پنجمین روز را به پایان آوری و هدف پنج روزه را از دست بدهی و در کوهستان دستان خدا را ببینی و نشناسی. از آن سو می شود کلکسیونی از درد بود و جز زیبایی ندید و جز شکر نگفت. می شود برای خدا چشمان را بست و ناگهان دعوت نامه اعتکاف خانه خدا را دریافت کرد. گاه به کسی گمان بد داری بی آنکه از جشن صبح روز عید فطرش برای آزادی زندانیان با خبر باشی. می شود سرایداری مهربان بود طوری که تو را تکرار ناشدنی ترین انسان روی زمین بدانند. و گاه می شود رئیسی موفق چون غلامرضا را دید ولی از سالیان کوشش و همتش بی خبر بود. می شود دزد بازار فرشی بود که در هنگامه دزدی به تارو پود خدا چنگ زنی و خود را رها کنی. می شود روحانی مردم داری بود در یک کمپ آموزشی، آنچنان که گوش ها برای سخنانت به صف شوند. اما بدان که گاه باید سرعتت را کاهش دهی و صبر خود را به رخ رنج کشی. می شود در مقابل آینه مطلا خویش را برای دعا در پیشگاه خدا بیارایی و گاه می شود با تهتمی کوچک حتی به اندازه یک چک مسافرتی جان کسی را بگیری. می شود پدری بود با سیگار در کنج لب و پسری را به جرم قلیان توبیخ کرد. گاه ممکن است که رنگ موهایت را با لباس هایت جور کنی اما فراموش کنی که زشتی حسادتت چشم ها را خیره کرده. گاه در هیاهو بدنبال مادری هستی که خدا دور از آشوب، او را کنار فرزند شهیدش نشانده. گاه همسایه را دیوانه و مجنون می خوانی و نمی دانی جنون او حاصل مقاومتش علیه دشمن تو بوده. گاه جوانی تو را به زمین می زند و با صدای کوبیده شدن دری به یاد خطاهای جوانیت می افتی. گاه در حین سقوط یک هواپیما کتاب دعا را از صمیم قلب می خوانی و آنگاه که نجات یافتی در زیر پا رهایش می کنی. یا همچون تاجری، آماده قرار داد دبی می مانی، بی خبر از قراری که مرگ با تو دارد. شاید ندانی پیرمردی که او را ضعیف خوانده ای قرار است راهگشای امتحانت شود. و شاید برای دادن یک پاکت پول آنچنان منتی بگذاری که نه گرهی را حل کند و نه اشکی را پاک....دوست داشتن کسی که دوست داشتنش به صلاح نیست در یک آپارتمان هفتادمتری و برآورده نساختن آرزویی که می توان برآورده کرد حتا دوازده سال بعد! و آنگاه سقوط از پله های غرور آن هم با تبار شاهزادگی. اذهانی که گرفتار نفیس ترین پوسته کتابی مقدس است و بیگانه با حکمت های آن و درپی آن برادری به هر قیمتی، حتا به قیمت گمراه سازی خویش، در این میان شاید پنجمین روز را به پایان آوری و هدف پنج روزه را از دست بدهی و در کوهستان دستان خدا را ببینی و نشناسی. از آن سو می شود کلکسیونی از درد بود و جز زیبایی ندید و جز شکر نگفت. می شود برای خدا چشمان را بست و ناگهان دعوت نامه اعتکاف خانه خدا را دریافت کرد. گاه به کسی گمان بد داری بی آنکه از جشن صبح روز عید فطرش برای آزادی زندانیان با خبر باشی. می شود سرایداری مهربان بود طوری که تو را تکرار ناشدنی ترین انسان روی زمین بدانند. و گاه می شود رئیسی موفق چون غلامرضا را دید ولی از سالیان کوشش و همتش بی خبر بود. می شود دزد بازار فرشی بود که در هنگامه دزدی به تارو پود خدا چنگ زنی و خود را رها کنی. می شود روحانی مردم داری بود در یک کمپ آموزشی، آنچنان که گوش ها برای سخنانت به صف شوند. اما بدان که گاه باید سرعتت را کاهش دهی و صبر خود را به رخ رنج کشی. می شود در مقابل آینه مطلا خویش را برای دعا در پیشگاه خدا بیارایی و گاه می شود با تهتمی کوچک حتی به اندازه یک چک مسافرتی جان کسی را بگیری. می شود پدری بود با سیگار در کنج لب و پسری را به جرم قلیان توبیخ کرد. گاه ممکن است که رنگ موهایت را با لباس هایت جور کنی اما فراموش کنی که زشتی حسادتت چشم ها را خیره کرده. گاه در هیاهو بدنبال مادری هستی که خدا دور از آشوب، او را کنار فرزند شهیدش نشانده. گاه همسایه را دیوانه و مجنون می خوانی و نمی دانی جنون او حاصل مقاومتش علیه دشمن تو بوده. گاه جوانی تو را به زمین می زند و با صدای کوبیده شدن دری به یاد خطاهای جوانیت می افتی. گاه در حین سقوط یک هواپیما کتاب دعا را از صمیم قلب می خوانی و آنگاه که نجات یافتی در زیر پا رهایش می کنی. یا همچون تاجری، آماده قرار داد دبی می مانی، بی خبر از قراری که مرگ با تو دارد. شاید ندانی پیرمردی که او را ضعیف خوانده ای قرار است راهگشای امتحانت شود. و شاید برای دادن یک پاکت پول آنچنان منتی بگذاری که نه گرهی را حل کند و نه اشکی را پاک....همه اینها می توانند صفات اخلاقی و برش های زندگی من و شمایی باشند که گاه با آنها مواجه می شویم. آینه مطلا مجموعه ایست دربردارنده این 26 داستان دو صفحه ای که عناوین آن ها را از نظر گذراندیم. داستان هایی با درونمایه ای قرآنی و به شیوه ای لطیف که به شناسایی آدمی و نحوه رفتار او در زندگی می پردازند؛ اثری گزیده گوی، آموزنده و جذاب.