در زبان فارسی ضربالمثلی هست که میگوید: «زمستان میرود و روسیاهیاش به زغال میماند.» حکایت زمستان، حکایت ظلم و ستم و خونریزی است و مبارزه با آن. حکایت ستمکارانی که با تمام قدرت و جبروتشان روزی از بین میروند و فقط بدنامیشان باقی میماند. همانطور که شاه پهلوی از ایران رفت و صدام با همۀ قدرت و استبدادش در عراق شکست و همانطور که همۀ طاغوتها از تاریخ محو میشوند. عباس را پدرش برای مبارزه با رژیم امریکایی پهلوی تربیت کرد. برادر بزرگش را که به زندان «ساواک» انداختند خودش شروع کرد به مبارزه. چند سال بعد انقلاب اسلامی ایران پیروز شد. عباس یک جوان انقلابی بود وسط درگیریهای سیاسی انقلاب، که ناگهان صدام با همۀ لشکر و حمایت کشورهای متحدش به ایران حمله کرد. عباس دل از همه چیز کند و رفت به میدان جنگ. در جنگ اسیر شد و در دوران اسارت هم بعد از شکنجههای بعثیها، افتاد به دست گروههای ضدانقلاب بدتر از بعثیها. روایت عباس از تمام این دیدهها، روایتی منحصربهفرد، گیرا و صمیمانه است که خواننده را با خود از این زندان به آن شکنجهگاه و از این میدان مبارزه به آن جبهۀ جنگ میبرد. فجایعی که عباس حسینمردی شاهد آن بوده، فجایعی است که غالبا هیاهوی رسانههای جهانی بر آنها سرپوش گذاشتهاند و حالا شاید وقت آن است که این اعمال غیرانسانی خوانده و فهمیده شود. خاطرات عباس حسینمردی را سعید عاکف جمعآوری و تدوین کرده که خود پرفروشترین نویسندۀ جنگ در ایران است. کتابهای عاکف در ایران به تاثیرگذاری، صراحت و صداقت مشهورند، نویسندهای که تحت تأثیر روایتهای رسمی جنگ قرار نمیگیرد و آنچه را که دیده و شنیده، بیملاحظه برای مخاطبانش مینویسد. این کتاب هم تاکنون در ایران 56 بار چاپ شده است و از مشهورترین کتابهایی است که واقعیت وضعیت اسرای ایرانی را در چنگال صدام نشان میدهد