سپاه بدر در ایران نامی آشناست، سپاهی که از دو گروه تشکیل شده بود: احرار و مجاهدین. احرار اسرای عراقی بودند که بعد از اسیرشدن تصمیم گرفته بودند یک بار دیگر به جبهه بیایند، اما این بار در طرف مقابل. مجاهدین اما عراقیهایی بودند که از دست رژیم بعث گریخته بودند. این نشان میدهد که علیرغم تبلیغات سنگین رژیم بعث کم نبودند عراقیهایی که تصویر دیگری از ایران در ذهن داشتند. این عراقیها حتی در ارتش عراق هم حضور داشتند. دکتر احمد عبدالرحمن یکی از آن عراقیهاست که پزشک ارتش عراق بوده است و در «عبور از آخرین خاکریز» خاطراتش را از حضور در جنگ مینویسد.سپاه بدر در ایران نامی آشناست، سپاهی که از دو گروه تشکیل شده بود: احرار و مجاهدین. احرار اسرای عراقی بودند که بعد از اسیرشدن تصمیم گرفته بودند یک بار دیگر به جبهه بیایند، اما این بار در طرف مقابل. مجاهدین اما عراقیهایی بودند که از دست رژیم بعث گریخته بودند. این نشان میدهد که علیرغم تبلیغات سنگین رژیم بعث کم نبودند عراقیهایی که تصویر دیگری از ایران در ذهن داشتند. این عراقیها حتی در ارتش عراق هم حضور داشتند. دکتر احمد عبدالرحمن یکی از آن عراقیهاست که پزشک ارتش عراق بوده است و در «عبور از آخرین خاکریز» خاطراتش را از حضور در جنگ مینویسد.دکتر عبدالرحمن در این کتاب از دغدغههایش یعنی وحدت جهان اسلام و کمک به ملت مظلوم فلسطین مینویسد و اینکه چطور با آنچه صدام در جنگ انجام میداد مخالف بوده، اتفاقی که سبب تردیدهای فراوانی برای او شده بود، تردید در اینکه باز هم در ارتش بماند یا نه. او اوضاع ارتش عراق با با جزئیات مینویسد، از ابتدای حمله به ایران و پیروزیهای اولیه تا شکست سختی که در خرمشهر خوردند و این شهر را دوباره به ایرانیان واگذار کردند. جالب آنجاست که در پایان کتاب، عبدالرحمان از اسارتش به دست ایرانیان به خوشی یاد میکند، انگار که اسارتش پایانی بوده بر روزهای سختی که در ارتش عراق میگذرانده است.در برابر کتابهای فراوانی که در ایران بر اساس خاطرات رزمندگان نوشته شدهاند، این کتاب میتواند بهخوبی تفاوتهای دو جبهه را نشان دهد، اینکه رزمندگان ایرانی چه فکر میکردند و چطور میجنگیدند و اینکه عراقیها چطور ایرانیان را میدیدند و با آنان میجنگیدند.